در ژوئیه سال 2008 من امیدوارم که بتوانم در منطقه تازه نقل مکان شده ام میانه تنسی ، کار شغلی پیدا کنم. فکر می کنم با ورود از پایتخت نیویورک ، فرصت های شغلی به من می دهد. بزرگترین ناامیدی برای من هنگامی که مدرک خود را دریافت کردم این بود که متوجه شدم حتی پیدا کردن مواضع آزاد چقدر دشوار است. من به سرعت فهمیدم که جای خالی شغل ها اغلب به وجود می آیند و به سرعت با افرادی که قبلاً در محاصره درونی بودند پر می شد … یک دوست ، یک دوست ، بستگان همکار ، و غیره. این بسیار ناامیدکننده بود … مثل این بود که حتی من هم نداشتم شانس. فرصت. من در یک نمایشگاه شغلی که چند ده مدرسه با مصاحبه های حضوری برپا شده بودند ، ناامید شدم. من هرگز در زندگی خود احساس شکست نخورده ام. من این ناامیدی را در دست گرفتم و آن را برای یافتن شغل دیگری هدایت کردم ، که باعث شد من روی علاقه واقعی خودم تمرکز کنم: جواهرات. این در نهایت باعث شد تا من به ایجاد جواهرات شگفت انگیز بپردازم.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *